فرشته کوچولوی ما....

  دیگه از بیمارستان مرخص شدیم من و فاطمه طلا و نجمه عزیزم که خیلی ماهه.... تموم شد هرچی که بود با همه خستگیها و دلهره ها و افسردگی هاش خستگی واسه فاطمه طلا، آخه عزیزم دو روز واسه زردی بستری شد چهار روز هم بخاطر تبش بابایی هم خیلی اذیت شدن آخه از یه طرف واسه ما نگران بودن و از یه طرف باید تنهایی رو تحمل میکردن چقدر ناراحت کننده بود. ایشالا خدا واسه هیچ بچه و پدر و مادری پیش نیاره...... این عکس طلای مامانه وقتی زردی داشت ماسک چشمشو زدم بالا و ازش عکس گرفتم خدایا شکرت. میخام بخورمش از همه دختر عموها و خاله ها و شوهر خاله و عموها و دختر عمه ها   واسه نظر گذاشتناشون ممنونم خیلی لطف دارید.   به علت استقبال ف...

برام خیلی جالب بود وقتی می شنیدم بچه ها تو خواب می خندن و گریه می کنن. تا اینکه امروز دوربین به دست واستادم بالا سرش تا آخرش خندید و ازش عکس گرفتم. میگن وقتی بچه ها تو خواب می خندن چیزای خوب و آدمای خوب و فرشته ها رو می بینند.من میگم چون دلشون پاکه شاید آقا امام زمانو می بینند. الهم عجل لولیک الفرج نویسنده بابایی ...